یکی از شهدای شاخص اسلام آبادغرب/

زندگینامه شهید ادهم رسته نیا +خاطراتی قبل وبعد از شهادت از زبان برادر شهید

کد خبر: 266322
|
09:38 - 1393/09/02
نسخه چاپی
زندگینامه شهید ادهم رسته نیا +خاطراتی قبل وبعد از شهادت از زبان برادر شهید
اسلام آبادخبر: حقی که شهدا بر گردن ما دارند خیلی بیشتر از یک خبر و گزارش است و انتخاب یک شهید از بین همه شهدای والامقام بسیار سخت و مشکل است، لذا ضمن اهدای این گزارش به مقام رفیع تمام شهدا ، از تمام خانواده های شهدا طلب بخشش و حلالیت می کنیم و باز می گوئیم: شهدا شرمنده ایم.
به گزارشاسلام آبادخبر؛
 
 
"گمان مبرید کسانی که د ر راه خدا کشته میشوند مرده اند بلکه آنها زنده اندو نزد خدای خویش روزی میخورند"

زندگینامه شهید ادهم رسته نیا

بسمه رب الحسین
شهید ادهم در تاریخ 29/11/1365هنگام اذان صبح در روستای سید ایاز بیگرضایی در خانواده ای مذهبی دیده جهان گشود در همان کودکی دارا ی هوشی سرشار بو طوری که تا قبل از رفتن به مدرسه بدون هیچ گونه آموزشی قادر به انجام ضرب و جمع چند رقمی بود این هوش سرشار وی باعث تعجب همگان نسبت به خود شده بود.
 
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان روستای محل تولد خود گذراند سپس برای ادامه تحصیل در دبیرستان به شهرستان اسلام آباد غرب رفت بعد از گذراندن سال اول عمومی با توجه به علاقه شدید به کامپیوتر توانست در رشته کامپیوتر در هنرستان شهید چمران در این رشته ادامه تحصیل دهد .
 
دوران تحصیل را در دبیرستان با توجه به بعد مسافت از محل زندگی تا محل تحصیل گذراند تا اینکه توانست خود را برای دانشگاه آماده کند و موفق شد در کنکور فنی حرفه ای در سال 85در دانشکده ملی فنی مهندسی ایلام پذیرفته شود این در حالی بود که به خاطر نزدیک بودن به خانواده و کاهش هزینه تحصیل نزدیکترین دانشگاه را برای تحصیل انتخاب کند  تا هزینه ای برای خانواده نداشته باشد  تا جایی که میتوانست در بهتر ین دانشگاه تهران پذیرفته شود .
 
شهید ادهم در تمام دوران تحصیل شاگرد ممتاز بود  و همیشه توجه معلمان و اساتید را به خود جلب کرده بود طوری که طول دوران تحصیل در دانشگاه با توجه به ممتاز بودنش در زمینه تحصیل از بین دانشجویان دیگر برای رفتن به خانه خدا در المپیاد انتخاب شود اما به دلیل مشکلات مالی که در آن وقت برای خانواده پیش آمده بود از رفتن به خانه خدا و شرکت در المپیاد کامپیوتر خود داری کرد و همین مشکل باعث شد از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر خود داری کند  و بعد از دانشگاه تصمیم گرفت وارد خدمت مقدس سربازی شود .
 
 
دوران آموزش سربازی را در پادگان شهدا سپاه پاسداران کرمانشاه به پایان رساند بعد از اتمام آموزش به پادگان شهید همت روانسر برای ادامه خدمت سربازی اعزام شد بعد از گذراندن چندماهه از خدمت سربازی در شهرستان روانسر گروهک تروریستی پژاک به پلیس راه این شهر حمله وتعداد زیادی از پرسنل نیروی انتظامی را به شهادت رساندند .
 
شهید ادهم با توجه ارتباط نزدیک با این در گیریها در دوران خدمت سربازی داشت خواستار استخدام در نیروی انتظامی شد تااینکه در تاریخ 31/5/88استخدام (فناوری اطلاعات )ناجا شد دوران آموزش در ناجا را در دانشگاه علوم انتظامی با رسته رایانه و سیستم در تیپ امام حسن (ع) گردان مالک اشتر گروهان یاسر با موفقیت به اتمام رساند .
 
سپس به فرماندهی مرزبانی کردستان برای ادامه خدمت معرفی و در آنجا به فرماندهی شهرستان بانه اعزام و پس از چندی به فرماندهی یکی از پاسگاه های مرزی بانه منصوب شد در حین گشت زنی همکاران شهید برای محافظت از مرزهای ایران اسلامی با این گروهک برخورد می کنند و بین آنها در گیری شدیدی صورت میگیرد که در این در گیری یک سرباز به شهادت میرسد .
 
شهید ادهم پس از دریافت خبر درگیری و به شهادت رساندن یکی از همکاران وظیفه به سرعت خود را آماده میکند و در این هنگام طی تماس تلفنی با پدر خود خدا حافظی میکند سپس با موتور سیکلت به همراه یک سرباز برای کمک روانه میشود بعد از طی کردن مسافت طولانی در بین راه به این گروهک بر میخورد در این لحظه سرباز همراه خود را کنار موتور سیکلت جامی گذارد و خود به تنهایی به مقابله با آنها میپردازد بعد از در گیری با آنها و به هلاکت رساندن یکی از اعضای سرکرده پژاک در این در گیری شهید ادهم از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تک تیر انداز آنها قرا میگیرد و سرانجام روز سه شنبه مورخ 15/6/1390هنگامی که آفتاب در وسط آسمان بود به درجه رفیع شهادت نایل آمد و به عرشیان پیوست .

خانواده شهید ادهم اولین شهیدی نبود که تقدیم اسلام کردند  شهید ادهم هنگامیکه 7سال داشت دایی گرامی شان ستوان دوم امیر ایازی از پرسنل نیروی انتظامی در درگیری با گروهک تروریستی منافقان به شهادت رسیدند مدت سه سال از شهادت دایی شهید ادهم نگذشته بود که خبر شهادت عمو ی بزرگوار شان شهید منصور مراد کر کوبی که در سومار به شهادت رسیدند به این خانواده دادند که در این هنگام شهید ادهم 10ساله بود.
 



خاطراتی قبل وبعد از شهادت از زبان برادر شهید

قبل وبعداز شهادت ادهم :



نمیدانم از کجا شروع کنم این مطالب را بگویم یا نه!  چون کمتر کسی پیدا میشود توی این دنیای امروزی این مطالب را باور کند بهر حال آنقدر تکان دهنده هست که به خودم اجازه دهم آنها را بگویم .
میخواهم از شهادت ادهم بگویم اتفاقاتی  که قبل و بعد از شهاد تش رخ داده بود:
تاریخ شهادت ادهم 15690بودچندروزفبل از شهادت ادهم ماجرای گروهک پژ اک  را شنیده بودم و اینکه با سپاه مذاکره کرده بودند آتش بس را تا بعد از ماه مبارک رمضان پذیرفته بودند ماه رمضان تمام شد  پژ اک ارتفاعات کردستان را رها نمیکرد و حرکاتی انجام داده بود کم و بیش با ادهم در تماس بودم و این موضوع مرا نگران کرده بود چونکه ادهم درست در مرز فرمانده یکی از  پاسگاه ها شده بود بعد از مدتی گویا فرمانده هنگ مرزی با نه توانسته بود ادهم را رازی کند فرمانده  این پاسگاه شود این پاسگاه اولین فرمانده ا ش ادهم بود چونکه پاسگاه را تازه ساخته بودند نمی خواسته بود فرماندهی را قبول کند چراکه ادهم در دوران دانشکده اصلا دوره مرز بانی ندیده بود رسته اش رایانه و سیستم بود شاید خدا خواسته بود به مرز بانی بیفتد و فرمانده هنگ به خاطر اعتمادی که به او داشت ادهم را به پاسگاه مرزی فرستاد مدت یکسال از گرفتن عنوان فرماندهی پاسگاه خودداری میکرد و سر این قضیه توبیخ شده بود از جمله دلایل مخا لفتش این بود که میگفت من سن وسا لم کم است تجربه خدمتی ندارم و آموزش مرز بانی ندیده ام و شاید برای من زود باشد که فرماندهی را قبول کنم چونکه من باید مسؤلیت چند نفر و پاسگاه را بپذیرم بالاخره توانست اعتماد فرمانده را جلب و قانع کند که دلایلش موجه است و بهتر است کارهای دیگر انجام دهد تا تجربه کافی بدست آورد .خلاصه اینکه مدت یک سال از این موضوع گذشت تا اینکه 20روز قبل از شهادت به مرخصی آمد و گفت پاسگاه جدیدی درآن منطقه درست کرده انداز من خواسته ا ند فرمانده ا ش شوم احتمالا قبول کنم چون تجربه کافی بدست آورده ام .توی مرخصیش حادثه ای عجیب اتفاق افتاد که همه ی ما را تکان داد .ادهم تازه توانسته بود یک پراید قسطی بخرد چند روز قبل از شهادتش من و پدرم سوار پراید شدیم که راننده ادهم بود و داشتیم به سمت اسلام آباد می رفتیم انگار ادهم در حال و هوای خود نبود چیزی ذهنش را به خود مشغول کرده بود به طوریکه یکبار از جاده منحرف شد ادهم با روزهای قبل خیلی فرق میکرد چند کیلو متری رانندگی کرد وبا توجه به کوهستانی بودن جاده و پیچهای خطر ناک با 100کیلوممتردر ساعت رانندگی میکرد ادهم در این لحظه به یک نقطه خیره شده بود و رانندگی را فراموش کرد در همین لحظه دیدم صدای پدرم درآمد و گفت داری مرا به کشتن میدید حواست کجاست داری مارا به کشتن میدید مواظب باش تا این را شنیدم دیدم پراید از جاده منحرف شد جاده کوهستانی  و خطر نا ک بود در این حین لاستیک جلوی ماشین سمت شاگرد ترکید  می خواست به سمت پرتگاه  برود که در این لحظه ادهم به خود آمد و فرمان ماشین را برگرداند این حرکت باعث شد ماشین روی دو تا چرخ سمت شاگرد سر بخورد و لاستیک عقب سمت شاگرد هم بترکد  گردو خاک زیادی به پا شد نزدیک  پراید چپ کند شاید علت چپ نکردن پراید ترکیدن دوتا لاستیک بود بعد از مدتی که گردو خاک کم شد ماشین با گردش 180درجه چرخید و ایستاد شانسی که آوردیم اول صبح و جاده خلوت بود ادهم از ماشین پیاده شد و مثل همیشه صبور و خونسرد بودا صلا نترسید ه بود و به پدر م دلداری میداد پدرم از این که مادر این حادثه جان سالم بدر برده بودیم گوسفندی خرید و دور من و ادهم چرخاند و قربانی کرد.                                                                   
خلاصه اینکه آخرین مرخصی ادهم تمام شد و باید میرفت پاسگاه جدید را افتتاح و تحویل میگرفت یک روز قبل از شهادت ادهم یعنی 14شریورمثل اینکه میدانستم ادهم قرار شهید بشه دل تو دلم نبود مدام با ادهم در تماس بودم چرا که بعد از حادثه رانندگی و تحرکات پژاک و مظلومیت ادهم همه و همه در ذهن من جمع شده بود تا این فکر را بکنم یک روز قبل از شهادت با ادهم تماس گرفتم و از تحرکات پژاک از او پرسیدم  گفت فعلا منطقه ما آرام است ولی در جاهای درگیری وجود دارد حتی در منطقه های دیگر چند نفر از نیروهای نظامی را به شهادت رساندند بعد از قطع تماس پسر عمه ام بهزاد همراهم بود  و بهش گفتم ادهم شهید میشه و ماجرا را براش تعریف کردیم واو نگرانی مرا دید شروع به دلداری دادن به من کرد  و میخواست مرا از نگرانی در بیاره  من هم توک بر خدا کردم گفتم هرچه خواست خدا باشد همان میشود در واقع میخواستم این را بگویم خدا خواست ادهم با تصادف از بین نرود و لیاقت شهادت داشته باشد   .
روز سه شنبه یک ساعت قبل از شهادت ادهم با پدرم تماس میگیرد غافل اینکه پدرم نمیداند ادهم دارد خودش را برای مبارزه آماده میکند انگار ادهم خودش هم میدانست این آخرین صحبت او با پدر است بغض گلویش را گرفته بود و به پدر نگفت خودش را برای درگیری آماده میکند خداحافظی تلخی با پدرم کرد طوریکه پدرم میگوید هنوز یادم نمیرود آخرین کلمه ای را که گفت !خدا حافظ
 

شاید اگر ماجرا برای پدر تعریف میکرد پدر با التماس جلوی او را میگرفت و برای همین از پدر حلالیت نخواست چه خداحافظی تلخی برای اینکه ادهم داوطلبانه به در گیری رفته بود بعد از خداحافظی پدر هم انگار درمورد ادهم نگران شده بود بعد از ظهر خوابش برده بود  خواب عجیبی میبیند سراسیمه از خواب بیدار میشود به سمت تلفن میرود شماره ادهم را میگیرد  کس دیگر جواب میدهد  رفیقتان کجاست  و چرا شما گوشی را بر میدارید سپس گوشی قطع میشود همکاران ادهم نمیتوانند بگویند ادهم شهید شده ولی پدرم خودش فهمیده بود.                                                                               
                                             
غسل شهادت ادهم :                                                                     
بعد از مراسم هفت برادرم در خانه نشسته بودیم کسی در خانه را زد وقتی بیرون رفتم دیدم مردی قد بلند با یکی از بچه های روستا ایستاده گویا آدرس بلد نبوده ایستاده وجویای منزل ما شده بود  من فهمیدم از همکاران ادهم است  بعد او را هدایت کردم تابه داخل بیاید  ظهر بود هنوز نهار نخورده بود از راه دوری آمده بود  بعد از عرض تسلیت سفره انداختیم که نهار بخوریم حال خوبی نداشت  گویا از ادهم چیزی میدانست و ما بی خبر بودیم لقمه از گلویش پایین نمی رفت از مرگ ادهم خیلی ناراحت شده بود در همین لحظه دیدم بلند شد گویا پاش گرفته بود مجبور شده بود بلند بشه  بعد از اینکه حالش خوب شد نشست خواست تا مادرم بیاید و آن حرف نگفته را بزند  شروع به صحبت کردن کرد شاید باور تان نشود قبل از شهادت ادهم از طریق بیسیم ادهم را پیج کردم  و کس دیگر بیسیم را جواب داد و گفت ادهم داخل حوض چشمه دارد خودشه میشوره در واقع داره غسل میکنه در کوههای کردستان بارندگی برف زیاداست چشمه های دارد که به صورت حوضچه هستند در این لحظه یادم افتاد یک روز قبل از شهادتش با ادهم تماس گرفتم و ازش پرسیدم کجایی داری نفس نفس میزنی  گفت میخواهم به پاسگاه همجوار برای استحمام بروم پاسگاه من تازه تاسیس است هنوز حمامش روبه راه نشده   در حال برگشت هستم  پای پیاده رفته بود  صدای نفس زدنش رادر کوههای صعب العبور کردستان را میشنیدم  خلاصه اینک می خواهم بگویم  شهریور ماه توی چشمه رفتن وسرمایی بودن ادهم انسان را به شک وا میدارد  که واقعاً ادهم غسل شهادت کرده  شاید  پیمانی باخدای خویش بسته بود  که من از آن بی خبر باشم و خدا داند وادهم خودش
میخواستم ماجرای خواب مادر شهید بابک اسدی را بگویم  اما بدلیل اینکه امکان داشت  افرادی که در این خواب بودند از باز گو کردن این خواب ناراحت شوند.  فقط همین رامی گویم که دراین خواب شهید ادهم برای اطمینان ما نشانه ای داده بود که وقتی آنرا یافتیم از کار خدا متحیر شدیم                            
البته مطلب دیگری در مورد شهید  ادهم مانده بگویم  اما بدلیل اینکه  در باور کمتر کسی میگنجد از گفتن آن پشیمان شدم  چرا که در دنیای امروزی کمتر کسی پیدا میشود  این را باور کند  .
 
 
در پایان از اینکه نمی توانیم حق مطلب را به درستی در خور شایسته شهدا ادا کنیم از خانواده معظم شهدا طلب بخشش می نمائیم و باز می گوئیم: شهدا شرمنده ایم.
 

شـما هـم مـیتـوانـید با ارسال وصیت نامه و خاطرات شهدا در جمع اوری اطلاعات شهدا به ما کمک کـنـیـد و در این امر خیر سهیم باشید

 
شـادی روحامـام و شـهـداصـلــوات
 
انتهای پیام/
                                                                                    
 

    نظر شما

    دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

    آخرین مطالب